جدول جو
جدول جو

معنی سرم سرا - جستجوی لغت در جدول جو

سرم سرا
اسم قدیمبالا جاده در جنوب شرقی کردکوی به معنی خانه ای در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درم سرا
تصویر درم سرا
کارخانه یا محلی که در آن پول سکه بزنند، دارالضرب، ضراب خانه
فرهنگ فارسی عمید
محلی در خانۀ پادشاهان و بزرگان که جایگاه اقامت زنان و دختران بوده است، اندرونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرب سرا
تصویر طرب سرا
طرب خانه، محل عیش و عشرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرودسرا
تصویر سرودسرا
آنکه سرود بخواند، سرودسراینده، آوازه خوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ سَ رَ)
نام مرغی است که سر او سرخ میباشد و او را بعربی حمّره خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
سرایندۀ سخن. سخنگو. ناطق. سخنور:
ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی
سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی.
فرخی.
بر اولیایی و ایام آفرین گویند
سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام.
سوزنی.
بسی نماند که بی روح در زمین ختن
سخن سرای شود چون درخت در وقواق.
خاقانی.
این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. (سندبادنامه ص 86) ، نغمه سرا. آوازه خوان:
هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.
سعدی.
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ.
، داستان گو. قصه پرداز:
فرزانه سخن سرای بغداد
از سر سخن چنین خبر داد.
نظامی.
انگشت کش سخن سرایان
این قصه چنین برد بپایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرکّب از: نرم + سار = سر، پسوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بردبار. حلیم. (برهان قاطع) (آنندراج). شکیبا. (ناظم الاطباء) ، خیرخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
نرم ساری. نرم سر بودن. رجوع به نرم سر و نرم ساری شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ سَ)
درم سرا. سرای درم. دارالضرب. ضرابخانه. دارالسکه. (دهار). میخکده:
نمود صبح درست ستاره خالی ماند
درم سرای فلک همچو کلبۀ قلاب.
خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سُ سُ)
سرفان. سرفه کنان:
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف
زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برفشانم سیم سره به کرف.
کسایی مروزی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو مَ)
سایندۀ سرمه. که سرمه ساید. سرمه کوب:
در آئینۀ دل خیال فلک را
بجز هاون سرمه سایی نبینم.
خاقانی.
صد جام لبالب است در گرد
در حلقۀچشم سرمه سایش.
شیخ العارفین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ سَ رَ / رِ)
خوب خوب. نیک نیک: اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ سَ)
دهی از دهستان مشهدریزۀ میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. هوای آن معتدل. دارای 106 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آن غلات، زیره، پنبه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ سَ)
طربخانه
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ سَ)
حسرت زار. دنیا. آرمان سرا
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ سَ)
درم سرای. سرای درم. (یادداشت مرحوم دهخدا). دارالضرب و ضرابخانه. (برهان) (آنندراج). میخکده. رجوع به درم سرای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرب سرا
تصویر طرب سرا
کاچه سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
نیک نیک خوب و از روی دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ سرک
تصویر سرخ سرک
یکی از گونه های سهره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
((سَ رَ یا رِ. ~.))
خوب و از روی دقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرم سرا
تصویر حرم سرا
پرده سرا
فرهنگ واژه فارسی سره
اندرون، اندرونی، حرم، حرم خانه، سرای، شبستان، فغستان، مشکو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سخن پرور، سخن طراز، سخن پرداز، سخن ساز، سخن آرا، سخن گستر، شاعر، نویسنده، ناطق، سخندان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طربستان، عشرتکده، طرب خانه، عشرتگاه، طرب آشیان، طرب آباد، طربگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرداری و سپهسالاری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
محل نگهداری گاوهایی که هنوز نزاییده اند
فرهنگ گویش مازندرانی
هم سال، هم پایه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرا و جای گاوهای فاقد شیر و نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه ای در چمنزار، منطقه ی سبز، یکی از نام های قدیمبالا
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی است در اطراف تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
کاروان سرا، اتراق گاه و محل چاشت خوردن چارواداران
فرهنگ گویش مازندرانی